بهراستی، صلت کدام قصیدهای ای غزل؟
۳۱ ارديبهشت ۱۳۵۴
های دنيا، های دنيا!
امشب طلوع طنينهای تازهای را خواهی ديد...
كسی سر بر كشيده و میبالد.
كسی چونان شبچراغ تابناكت
كسی مانند سهيل گاهگاهت
كه زُهـــــرهوار
نغمه خواهد ساخت...
و بـهــــراموار
سربلند پيكارها خواهد گشت...
نو بهار بود...
پدر نغمهی دلانگيزش را در دستگاهِ همايون كوک كرد. مرغ سحر ناله سر داد. گويی او نيز تولد همايونی نازنين كودكی را بشارت میداد. آبی بیكران آسمان را چهچههی شورانگيز چكاوکها و قناریها متبلور كرده بود.
به ناگاه صدای گريهی كودكی در ميان سوز و سازهای تار و تنبک در هم آميخت و با آنها همآواز شد. و كسی چه میدانست كه گلبانگ اين كوچولوی نامآشنا روزی مرهم دردهای كهنهی تنهايیمان خواهد شد؟!
و او آمد...
او آمد تا با نوای روحبخشش زندگی را جانی دوباره بخشد؛
او آمد تا با طنين نوازشگرش ژرفترين احساسات را برانگيزد؛
او آمد تا آنچه را كه عشق ناميدهاند در دلهايمان زنده كند؛
او آمد تا بیقراری ثانيهها را با نوای دلنشيناش تسكين بخشد؛
او آمد تا من را و تو را با آنچه كه زيباترين ِ زيبايان است پيوند دهد؛
او آمد تا دسترنج تلاشهای بیدريغ پدر را مزدی داده باشد؛
او آمد تا با سرود اهورائی خويش نامش را برای هميشه به يادگار بگذارد؛
و اينچنين او به دنيا پا نهاد...
و رفتهرفته زير سايهی فرخندهی مادری و مانا پدری بزرگ و بزرگتر شد...
با هر لبخند او مادر جانی دوباره میگرفت و پدر انديشههای دور و درازش را در وجود يگانه پسرش میپروراند...
و دير نبود آن روزی كه آهنگ وفا را با هم همآواز شدند!
و خوشا بهحال غزلگويان و چكامهسرايان كه ناشنيدههايشان را كسی اينچنين فرياد میكند.
.
.
.
از آن روز كه نسيم وصل، «هوای گريه» را ميهمان خلوت و تنهايیمان كرد، در اوج فريادهای بیشكيب ناشكيبايش همگام با شوق دوست ما نيز غلام قامت آن لعبت قباپوشی میشويم كه با طنين آوازش نقش خيالاش را در خاطرمان جاودانه ساخت تا آنجا كه در كرانههای شب، ما نيز با ستارهها بهياد چشمان سياهش گريان میشويم...
چه شبی بود آن شب ِ سرد و سفيد بهمنماه كه دور از ديار، رو در رو با ياران دستاناش، آهنگ «وطن» را ساز كرد و نالهی «مرغ سحر» را از دوردست از برای پدر سر داد...
بیگمان وقت آن رسيده است كه بگويم:
به راستی
صلت
كدام قصيدهای
ای غزل؟!
و بهراستی كسی چه میداند؟!
همايون عزيز!
تولدت مبارک
ژينا
٣١ ارديبهشت ١٣٨۷
گوتنبرگ ـ سوئد
نظرات:
سلما |
«» میگوید: |
«سلام خوشم اومد از این وبلاگ همایون عزیز... چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود چون تو در کس منگری کاصوات و هم در کی شود این اولین اشعاری بود که من از تو شنیدم من از تو عشق را اموختم... دوستت دارم» |
همایون |
«» میگوید: |
«» |
«احسان غلامی _قصرشیرین» میگوید: |
«بادرودفراوان ژینای عزیزکه دراین عصرمه آلوداصالت ایران عزیزمان سبزفام کرده ای» |
«» میگوید: |
«» |
سپاس |
«احسان مرادی - قصرشیرین» میگوید: |
«درود سپاس ژینا جان همینکه در این زمانه که بی فرهنگی فرهنگ غالب شده زحمت میکشی و فرهنگ موسیقی اصیل رو با نام همایون عزیز ترویج میکنی جای سپاس دارد. به امید سلامتی و موفقیت همیشگی شما» |
«امین» میگوید: |
«سلام تا حالا فکر میکردم هیچ کدوم از طرفدارای همایون به اندازه ی من دوستش نداره اما مثل اینکه کسانی هستد که بیشتر از من که نه اما به اندازه ی من همایون جان رو دوست داشته باشند الان بامداد 21 اسفند هستش که دارم این کامنتو میذارم تقریبا 4 ساعت دیگه حرکت میکنم به سمت قزوین واسه کنسرت همایون جونم از خوشحالی خوابم نمیبره» |
«لاله» میگوید: |
«سلام آفرين خيلي قشنگ مينويسي واقعا حرفه اي كار مي كني ادامه بده» |
«bita» میگوید: |
«ژينا جان سلام وب زيبايي داري ونويسنده ي عالي هستي » |